مصاحبه با آیت العظمی صافی گلپایگانی در پیش کنگره نکوداشت حضرت آیت الله العظمی بروجردی با عنوان شکوه مرجعیت
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على سيد الأولين والآخرين سيدنا ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين ولاسيما مولانا بقية الله في الارضين و اللعن على اعدائهم اجمعين.
بنده خودم را واقعا خیلی کم می دانم که بتوانم در این برنامه ای که شما عنوان کردید عرضه وجودی کنم و سوابق خدمات جهات وجودی علم و عمل تقوی و این همه مطالبی که در وجود مبارک ایشان بوده است را در حدی که فراموشم نشده باشد و یادم باشد عرض میکنم.
این فعالیت کار خیلی بزرگی است و واقعا همین طوری که جنابعالی فرمودید آن جوری که شایسته بوده تا الآن ... این جوری که باید جهات بزرگی که در وجود مبارک ایشان هست، حالا جنبههای علمی ایشان که هرچه بخواهیم بگوییم واقعا کم گفتیم. رشته های مختلفی که ایشان در علم داشتند، حتی در تاریخ. یک وقتی یادم هست ابتدا که ایشان تشریف آورده بودند، یک سوالی از ایشان کردم با کم و زیادش عرض میکنم یک سوالی راجع به روات معروفی که این ها شناخته نشده بود، معرفی کنند. مطرح شد که فلان راوی کیست؟ در همان جلسه تمام سوابقش را بیان کردند و این که روایتش در کجاهاست. تعجب کرده بودند تمام خصوصیاتش را در آن یک جلسه بیان کرده بود. واقعا من اولین باری بود که تعجب کردم که چطور می شود آدم این ها را بداند. وقتی آن را معرفی کردند گفت او فقط یک روایتی در فلان جا دارد و روایتهای مختلف را با خصوصیاتش بیان کردند و این جهات رجالی ایشان بود در جهات دیگر از جهت علمی همه او را قبول داشتند. علمایی که در نجف بودند علمای بعد و سلف به مقام علمی او اذعان داشتند.
ایشان می فرمودند ـ البته در مقام افتخار نبودند ـ وقتی من از اصفهان آمدم نسبت به نجف مستغنی بودم. ولی در نظرم بود که ایشان فرمودند من خودم را از اینها مستغنی میدانستم. ایشان در زندگی شخصی خودشان با تقوی زندگی میکردند و باید اینها یکی یکی نوشته شود. مثلا همین مقام تقوای ایشان باید معلوم شود که چطور بودند این که استفاده از سهم امام نمیکردند، به هر صورت اگر آدم بخواهد مقام علمیش را بیان کند و آثارش موجود است بیشتر از این حد است جنبه های سیاسی و جنبه های درک سیاسی که داشتند و ملتفت بودند که چطور باید رفتار کرد. اینها هم خیلی مهم بود.
رهنمودها و ارتباطاتی که با سنیها داشتند خیلی مهم بود علاوه بر این، مسئله شلتوت.
مرحوم میرزا عبدالعلى قمى راجع به شخصیت آقا، بعد از فوت ایشان میگفت من رجال بزرگی را دیده ام رجال سیاسی مثل عبد الناصر و .... اما احدی را مثل ایشان ندیدم.
ایشان می گفت وقتی نامه آقا را برای شیخ مجید سلیم می بردم ، پا میشد و نامه را میبوسید - تعبیر ایشان بود و میگفت علامه شلتوت هم پا میشد و احترام می کرد.
اما مطالب سیاسی و دیگر جهاتی که ملتفت باشند حفظ دین است. نسبت به دین و حفظ دیانت ایشان اعتنای بسیاری داشتند. مثلا در مورد بهائیت و بهائیها کارهای بزرگی انجام دادند و آنها هم مجبور بودند که حرف ایشان را قبول کنند.
من و آقای اخوی - البته نسبت به اخوی - ایشان یک عنایت و احترام خاص داشتند یعنی متوجه بود مطلبی که گفته مي شد توجه داشت که آقای اخوی موافق بود یا نبود؟ آقای اخوی هم نسبت به امور دینی خیلی متعصب و بی ملاحظه بود برخی از مطالب را حضور آقا هم میگفت. مطلبی را که پیشنهاد میکردند، آقای اخوی میگفت شما بالاتريد يا حضرت رسول؟ این کار را آنها فرمودند و الآن شما اجازه نمی دهید؟ زندگی ایشان زندگی خدایی بود و من فکر میکنم که غیر خدا نبود. ایشان رضای کسی را مقدم بر رضای خدا نمیکرد بسیار مواظب بود که حدود دین محفوظ باشد اگر کلمه ای گفته میشد که شبهه ای در آن بود، ایشان تذکر میدادند. شما کار بزرگی کردید و ان شاء الله موفق باشید بنده تشکر میکنم و افتخار میکنم که تشریف آوردید.
برخوردهای بزرگوارانه با ما داشتند و ما آن جور که باید انجام وظیفه نکردیم در موضوع تقسیم اصلاحات اراضی در این باره شاه شروع به اصلاحات اراضی کرده بود. تصمیم گرفته بود که این اصلاحات ارضی را انجام بدهد و خودش هم این جور معرفی میکرد که نمیشود در مقابل روسها و کمونیست ها کوتاه بیاییم و اصلاحات ارضی را انجام ندهیم و این را به مجلس برده بودند و در مجلس هم شروع به رأی گرفتن کردند. از این طرف هم مرحوم آقا دیدند اگر این کار صورت بگیرد، خیلیها مخالفش هستند. یک جلسهای تشکیل دادند و علما را دعوت کردند و گفتند اگر بخواهم با شاه در بیافتم کسی از آقایان نگوید چرا شما وارد شدی؟ پیشنهاد میکنم اگر وارد شده باشم به واسطه این هاست. بعد این آقایان - اینها هم برخی سکوت میکردند که این کار پیشرفت نمیکند برخی میگفتند اگر ما این حرف را بگوییم رعیت ها و کشاورزها به ما حمله میکنند - لذا کسی که خیلی سریع در مقام جواب برآمد و گفت باید اقدام کرد، آقای گلپایگانی بود. بعد هم برخی نوشته بودند ولی بعد آقا خودشان نظرشان این شد که باید به هر نحو اقدام کنیم برخی هم فکر میکردند چه اتفاقی خواهد افتاد، لذا برخی از افراد که در اطراف آقا بودند از این کار استقبال نمیکردند. مشهدی رضا که در منزل بود بنده را خواست و گفت آقا شما را خواسته است فرمودند نامه ای بنویسید اعتراضی بکنید. بنده نامه را نوشتم و ایشان فرمودند این جور بنویس و من نوشتم و البته نامه پر معنایی بود که وقتی تمام شد، آقا فرمودند که این را هم در ابتدای نامه بنویس و من لم يحكم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون». من به ایشان عرض کردم باید دید این کار چطور میشود و ایشان گفت این نامه حتما اثر می کند، لذا فرمودند این نوشته را از ابتدای نامه حذف نمایید. بنده نیز گفتم همه را این جا نگویید. خلاصه گفتم ما تمام جهت را الآن نگوییم.
اتفاقا شاه در آن زمان به اهواز رفته بود و به صورتی شد که نامه مؤثر شد. شاه عصبانی شد و گفت این مسئله را رها کنید و نامه را خود آقا امضا کردند. شاه میخواست اسرائیل را به رسمیت بشناسد. عبد الناصر نامه ای به ایشان نوشت نامه اش موجود است. البته آنها منکر شدند ولی نامه موجود هست به شاه گفته بودند چرا شما اصلاحات را انجام نمی دهید؟ شاه گفته بود شما از وضع من خبر ندارید تعبیرش البته خوب نبود یک آدم قوی هست که من تا او هست نمیتوانم ـ خود شاه این را در کتاب خودش نوشته است که ما همه کارها را کردیم ولی مرجع مانع شد. عمده چیزی که در وجود ایشان بود و همه اش هم همان بود، خدا بود. انصافا آدم تصور نمی کرد که یک قدمی غیر از راه خدا و رضای خدا برداشته باشد.