Menu

اخبار کتابخانه

شنبه 18 دی 1400
تعداد بازدید: 898
تعداد نظرات: 0

کارگاه روشهای تدوین پایان نامه و رساله (نشست بیست و هفتم): روش گرواندد تئوری(2)

در جلسه گذشته درخصوص تاریخچه و خاستگاه روش گراوندد تئوری صحبت کردیم. در این جلسه به چگونگی مفهوم سازی و ادامه مباحث مربوط به روش گراوندد تئوری می‌پردازیم.

هر پژوهشی چهار فرایند اصلی درهم آمیخته را دنبال می‌کند، یعنی در هر نوع پژوهش، هم در پژوهشهای کیفی و هم در پژوهشهای کیفی این چهار فرایند را می‌بینیم. در این جلسه این چهار فرایند در هم تنیده را توضیح خواهیم‌داد و سپس می‌رسیم به مبحث مفهوم‌سازی که بحث اصلی روش گراوندد تئوری است.

این چهار فرایند عبارتند از: توصیف، مقایسه، تحلیل و تفسیر

  1. توصیف: تشریح و وصف ویژگی‌های یک پدیده است.
  2. مقایسه: فرایند بعدی مقایسه است، ما مقایسه انجام می‌دهیم که یک پدیده را نسبت به پدیده های دیگر متمایز کنیم و با این کار، شناخت بهتری نسبت به آن پدیده بدست بیاوریم. گاهی اوقات دو فرایند توصیف و مقایسه خیلی به یکدیگر نزدیک می‌شوند به نحوی که بسیاری از محققان معتقدند که بخش توصیف و مقایسه را نمی‌توان از یکدیگر جدا نمود. به این شکل که ما وقتی می‌خواهیم یک پدیده را توصیف کنیم، در این توصیف نیاز است که مقایسه نیز صورت بگیرد. صفاتی که برای توصیف یک پدیده استفاده می‌کنیم، عملاً برای تمایز آن از همین ویژگی مقایسه استفاده می‌کنیم. لذا آنقدر این دو فرایند در هم تنیده است که برخی پژوهشگران بر این عقیده اند که وصف بدون مقایسه امکان‌پذیر نیست.
  3. تحلیل: فرایند بعد از مقایسه است. تحلیل به معنی یافتن یا کشف رابطه بین پدیده موردنظر با سایر پدیده‌ها است. یعنی پژوهشگر با کشف رابطه یک پدیده با پدیده‌های دیگر بتوانیم درک بهتری از آن پدیده بدست می‌آید. چرا که ما باید در بافت مورد نظر، پدیده را به شکلی تحلیل کنیم که به معنا برسیم تا برای انسان قابل درک شود و انسان نسبت به آن پدیده شناخت پیدا کند. این، ویژگی مهمی است. زیرا هیچ پدیده ای در عالم وجود ندارد که بدون توجه به بافت، معنای خاص داشته باشد. بنابراین لازم است که در زمان وصف یک پدیده، بخشی از وصف، همان توصیف روابط آن پدیده یا شی با پدیده‌ها یا اشیا دیگر باشد. در هر پژوهش کمی یا کیفی با این پدیده روبرو هستیم. اما در حین توصیف مقایسه هم انجام می‌شود. و بعد از آن، تحلیل هم خودبخود انجام می‌شود. چون مجبور هستیم روابط بین آنها را بیان کنیم.
  4. تفسیر: زمانی که شما یافته‌ها را تجزیه و تحلیل می‌کنید و روی آن بحث می‌کنید، آن را تفسیر کرده‌اید. این تفسیر است که در گام اول یافته‌ها را به ما می‌دهد. به این معنا که داده‌های گردآوری شده تا تفسیر نشوند، ما به یافته نمی‌رسیم. پس زمانی که روی داده‌های گردآوری شده بحث می‌کنیم و با پدیده‌ها و اشیای دیگر، چه به صورت کلی و چه با یافته‌های پژوهشهای پیشین مقایسه می‌کنیم، داده‌ها تبدیل به یافته می‌شوند. به عبارت دیگر، تفسیر داده‌ها آنها را به یافته تبدیل می‌کند. اگر شما تحلیلی انجام دادید و رابطه پدیده را با اشیا یا پدیده‌های دیگر کشف کردید، اگر بخواهید روابط را به الگو تبدیل کنید، تا بتوانید تعمیم بدهید، تفسیر انجام داده‌اید که بخشی از آن باعث تولید یافته می‌شود.

بنابراین در هر پژوهشی این چهار فرایند باید انجام شود.

مثال:

شخصی به پزشک مراجعه می‌کند، پزشک فشارخون فرد را با ابزاری اندازه‌گیری می‌کند و به او می‌گوید: فشارخون شما 14 روی 10 است. (توصیف) سپس پزشک می‌گوید، فشارخون شما بالاست، چون با مبنا مقایسه شده است.(مقایسه) این مبنا و استاندارد از تحلیل روی فشارخونهای مختلف انجام شده و وضعیت نرمال بدست آمده از مطالعه روی بیماران را ، مبنا قرار دادند(تحلیل) و سپس این مطالعات را تفسیر کردند و الگوی کلی بدست آوردند. این پزشک دلایل بالابودن فشارخون و آسیبهای آن را بررسی می‌کند. (تفسیر)

روش گراوندد تئوری در حوزه‌هایی انجام می‌شود که یا درمورد آن پژوهشهای پیشین یا (literature) وجود ندارد یا خیلی محدود است یا از جنبه خاصی به آن پرداخته می‌شود. چون نظریه برپایه (Grounded) است.  در داده‌هایی که در این روش بدست می‌آوریم، باید مفهوم‌سازی کنیم.

مفهوم، برداشت و درک انتزاعی است که ما از پدیده‌ها و اشیا داریم. این پدیده‌ها می‌توانند مادی یا غیرمادی باشند. بروز این مفاهیم در چه غالبی باشد، یعنی اگر بخواهیم مفاهیم را بین انسانها منتقل کنیم، و منظور خود را به مخاطب برسانیم، از ابزاری به نام زبان استفاده می‌کنیم. این واحدهای زبانی مثل واژه‌ها و عبارات و غیره را اصطلاحاً نماینده(جانشین) یا surrogate می‌گویند. این نماینده‌ها چون ماهیت انتزاعی دارند، اگر بخواهند قابل درک شوند و بتوانیم منتقل کنیم باید در قالب زبان بیاوریم. زبان هم تجلیات گفتاری و هم تجلیات نوشتاری دارد. هم می‌تواند گفته شود و هم نوشته شود. واژگان‌، نمایندگان مفاهیم هستند. اگر بخواهیم منظور را منتقل کنیم، باید از واژه‌ای برای انتقال منظور استفاده کنیم. به عنوان مثال مفهوم پرواز را با واژه «پرواز» منتقل می‌کنیم. این واژه هنوز دارای معنا نیست و فقط برای انتقال مفهوم به کار می‌رود. برای معنا نیاز است که در context خاص قرار بگیرد. چیزی که در ذهن ما بوجود می‌آید، در اصل مختصات این پدیده است. که به آن مفهوم می‌گوییم. بنابراین به مختصات انتزاعی که ما از هر پدیده یا شی یا موجودیت در ذهن خود داریم، مفهوم گویند. مفاهیم در قالب واحدهای زبانی تحت عنوان واژگان یا عبارات بیان می‌شوند. که می‌توانند هم گفتاری و هم نوشتاری باشند. حتی می‌توانند در قالب نشانه‌ها و علائم نیز نشان داده شوند.

هر مفهومی برای اینکه به معنا برسد و اعتبار آن مشخص گردد، باید ارتباط آن با مفاهیم دیگر مشخص شود. هر پدیده یا شی برای درک شدن و شناخته شدن حتماً باید روابط آن با اشیا و پدیده‌های دیگر کشف شود. وقتی ما این روابط که بالفعل در عالم هستی وجود دارند را کشف می‌کنیم، به معنا می‌رسیم. بنابراین، معنا، کشف این روابط است. این معنا نیز در قالب واحدهای زبانی می‌تواند بیان شود.

در اصل معنا، مفاهیم به هم مرتبط است.

در روش گراوندد تئوری، در داده‌هایی که گردآوری می‌کنیم، مانند همه پژوهشهای داده‌بنیان، عمق تحلیل بیشتر است. در این روش خیلی تمرکز روی توصیف و تحلیل صرف نیست، بیشتر تفسیر صورت می‌گیرد ولی این تفسیر عمیق انجام می‌شود.

مفهوم‌سازی یا (conceptualization) چیست؟ به این معناست که پژوهشگر بتواند از داده‌های گردآوری کرده، مفاهیم موجود را استخراج نماید. در روش گراوندد تئوری به دلیل اینکه رویکرد استقرایی دارد، از مفاهیم محدودتر به مفاهیم عام‌تر می‌رسیم. هر چه بتوانیم مفاهیم بیشتری را استخراج کنیم، مناسب‌تر است و نظریه ما عمیق‌تر خواهد بود.

در حقیقت یک سری مفاهیم وجود دارد که مصاحبه شونده در پاسخ به پرسشهای ما با ساختاری که خودش تعیین می‌کند و ارتباطی که بین مفاهیم برقرار می‌کند، آنها را منتقل می‌کند. ما به عنوان پژوهشگر مفاهیم را شناسایی و استخراج می‌کنیم که به آن کدگذاری یا لیبل‌گذاری می‌گویند.

مرحله اول را کدگذاری باز یا open coding می‌گوییم. به این معنا که فقط هرچه مفهوم است، استخراج شوند. اگر روش گراوندد تئوری صحیح انجام شود، مفهوم‌های بسیاری استخراج می‌شود حتی ممکن است چندصد مفهوم در مصاحبه با چند نفر استخراج نمایید و هر چه تعداد مفاهیم بیشتری را استخراج کنید، مناسب‌تر است.

در بحث مفهوم‌سازی، سه نوع کدگذاری وجود دارد: کدگذاری باز، کدگذاری محوری و کدگذاری گزینشی یا انتخابی. در کدگذاری باز هیچگونه محدودیتی برای استفاده از مفاهیم وجود ندارد و هر مفهومی باشد، استخراج می‌شود.

در مرحله دوم، بین مفاهیمی که استخراج کرده‌ایم، ارتباط برقرار می‌کنیم، یعنی براساس مختصات یا صفات مشترکی که دارند، آنها را به مقوله‌های مختلف گروه‌بندی می‌کنیم. در واقع کدگذاری محوری می‌کنیم و خوشه‌ها و طبقه‌های مفاهیم را استخراج می‌کنیم. کدگذاری محوری، مفاهیمی را که دارای محورهای مشترک هستند در یک طبقه قرار می‌دهد تا به مقوله‌های بزرگتر برسد.

پس از آن یک مرحله دیگر کدگذاری انجام می‌شود. اگر ما 500 مفهوم داشته باشیم و آنها را  در مرحله دوم در 20 مقوله جای می‌دهیم و مجدداً این 20 مقوله را براساس ویژگی‌های مشترک، تبدیل به مقوله‌های عام‌تر و اصلی کنیم. به این مرحله از کدگذاری selective coding می‌گویند. این مفاهیم کلی‌تر در اصل الگوهای رابطه‌ای است که بین داده ها وجود دارد. در این مرحله چون الگوهای اصلی که از روابط بین مفاهیم بدست آمده و در طبقه‌بندی‌های عام‌تر قرار گرفته، تبدیل به نظریه می‌شوند و از دل این الگوها نظریه بدست می‌آید. نظریه یعنی برایند نظرات و برداشتهایی که افراد از شی یا پدیده‌ای داشتند و این برداشتها براساس دانش و تجربه خود بوده است. این نظریه در اصل الگوهای جامع و کلی رابطه‌ای بین روابط مفاهیم در بافت خاص را نشان می‌دهد. اصل روش گراوندد تئوری این است که با رویکردهای مختلف، گردآوری داده انجام دهیم و به صورت عمیق به آنها بپردازیم و مفاهیم آنها را استخراج کنیم و ارتباط آنها را با یکدیگر مشخص کنیم. در اصل ما الگوی جامع روابط بین مفاهیم مندرج یا نهفته در داده‌های یافت شده را بازنمون کرده‌ایم و در قالب نظریه بیان می‌کنیم. در حقیقت روش گراوندد تئوری یک تحلیل محتوای کیفی استقرایی است.

پژوهشگر در هر مرحله باید مفاهیم استخراج شده را به یکدیگر مرتبط، دسته‌بندی و طبقه‌بندی نماید، پس در حقیقت باید آن را تفسیر کند. لذا در هر مرحله برداشتهای خود را ثبت می‌کند که به آن memo writing می‌گویند، براساس این تفاسیر به مقوله‌های جامع‌تری دست پیدا می‌کند و نهایتاً به الگو می‌رسد. به این الگوها (serendipity patterns) به معنی الگوهای جدید میگویند.

در روش گراوندد تئوری در هر مرحله می‌توانید مصاحبه خود را تکرار کنید، در هر مرحله از کدگذاری نیز ممکن است به مصاحبه نیاز پیدا کنید. بنابراین شما در هر زمان، به هر تعداد که نیاز باشد می‌توانید مصاحبه انجام دهید تا بتوانید داده‌های بیشتری بدست بیاورید و تحلیل عمیق‌تری انجام دهید و نهایتاً به نتایج دست پیدا کنم. در انتها به نظریه‌ای می‌رسید که قابل تعمیم خواهد بود. اگرچه نمونه محدود بوده، اما آنقدر عمیق درباره آن مطالعه شده است که می‌توان به راحتی تعمیم داد.

در نظریه برپایه پرسشهای اصلی پژوهش می‌توانند رفته رفته بیشتر و بیشتر شوند. شما ممکن است به عنوان پژوهشگر با سه پرسش اصلی پژوهش خود را آغاز کرده باشید، اما در حین مصاحبه‌ها و تحلیل داده‌های بدست آمده، ممکن است به ده سوال برسید. روشهای کیفی به نوعی در تقابل با روشهای کمی هستند. در روشهای کیفی دست پژوهشگر در هر تعداد تکرار مصاحبه و هر طول زمان مصاحبه باز است. چون هرچه شما مفاهیم بیشتر و متعددی را درمورد یک شی یا پدیده به دست بیاورید، پژوهش امکان تعمیم بیشتری خواهد داشت.

مفهوم، در context خود دارای معنا می‌شود، در روش گراوندد تئوری یک پژوهشگر با کشف روابط بین داده‌ها، به معانی می‌رسد و با استخراج top categories به نظریه می‌رسد.

نکته:

داده‌هایی که برای تحلیل استخراج می‌کنید، می‌تواند در اسناد و مدارک باشد و یا از طریق مصاحبه بدست بیاید و یا از هر دو طریق.

تفاوت گراوندد تئوری با تحلیل مضمون این است که، گراوندد تئوری در اصل تحلیل محتوای کیفی استقرایی است و از thematic analysis یا تحلیل مضمون استفاده می‌کند، ولی پیشتر می‌آید چرا که می‌خواهد به نظریه برسد.  در thematic analysis فقط معانی و مضامین، استخراج و استفاده می‌شود و دنبال طرح، نظریه و نشان دادن الگوهای رابطه‌ای کامل نیستیم، اما در روش گراوندد تئوری نهایتا به نظریه می‌رسیم.

بنابراین گراوندد تئوری، تحلیل مضمون را هم شامل می‌شود با این تفاوت که نهایتاً می‌خواهد به الگو برسد تا بتواند نظریه بدهد.

تهیه و تنظیم : بنت الهدی موحدی محب

تصاویر
  • کارگاه روشهای تدوین پایان نامه و رساله (نشست بیست و هفتم): روش گرواندد تئوری(2)