موضوع: روش گراوندد تئوری(1)
در ابتدای این جلسه دکتر طاهری به عنوان مقدمه به تاریخچه مختصری از پیدایش و خاستگاه روش گراوندد تئوری اشاره کردن و این گونه آغاز نمودند: به روش گراوندد تئوری، نظریه برپایه یا داده بنیان نیز می گویند. ولی اصطلاح گراندد تئوری بیشتر مطرح است. با این وجود نظریه برپایه معادل مناسبتری است و بیشتر با این روش تطابق دارد. این نظریه از سال1963 یا 1965 تا به امروز هنوز افزوده و گسترده میشود. این نشان میدهد که نظریه بسیار خاصی است و جای کار دارد، بسیار به روز است و بنابراین این رشد چنددههای را نمیتوانیم در چند جلسه خلاصه کنیم. ابتدا مقدمهای بیان میشود که شامل دلایل یا خاستگاه این روش خواهد بود، ابتدا درباره نظریه صحبت خواهیم کرد تا ابهامات برطرف شود، سپس درمورد عوامل و عناصری که در یک پژوهشِ مبتنی بر گراوندد تئوری دخیل هستند، صحبت خواهیم کرد و بعد از آن هم روش کدگزاری ها را توضیح خواهیم داد و درمورد مقایسه و تحلیل و توصیف مواردی را اشاره خواهیم کرد.
شاید خاستگاه اصلی این نظریه، رویکرد جدیدی باشد که گراوندد تئوری به حوزه مطالعات و پژوهش داشت و این رویکرد نو و نگاه از یک دیدگاه جدید که اتفاقاً تاکیدش روی عینی گرایی در پژوهش است، باعث شد که از آن استقبال شود. در عصری که بسیار روی روشهای کمی تاکید میشد.
گراوندد تئوری یکی از روشهایی است که مبتنی بر رویکرد کیفی است.
دو شخص به نامهای گلیزر و استراوس، پژوهشی بر روی بیماران صعب العلاج که از زندگی ناامید بودند، انجام دادند. سپس دیدگاه بیماران را درباره مرگ بررسی کردند و برداشتهای آنها را تفسیر و بعد منتشر نمودند، که باعث به وجود آمدن روش جدیدی به نام گراوندد تئوری شد و در کتابی به همین نام منتشر کردند.
چیزی که در گراوندد تئوری مطرح است، این است که ما روی مسائلی پژوهش میکنیم که منابع آنها، بسیار محدود است. به عبارتی این روش، روشی است که به مسائلی میپردازد که یا اصلا پژوهشی درباره آن انجام نشده یا اینکه از دیدگاه جدیدی به آن نگاه شده است.
گراوندد تئوری در برابر گرندد تئوری قرار دارد. گرندد تئوری یعنی کارهایی که قبلا انجام شده و پژوهشهای مختلفی روی آن صورت گرفته، اما گراوندد تئوری یا نظریه برپایه، یعنی هنوز در سطح پایه است و هیچ کاری روی آن انجام نشده است و یا حداقل از دیدگاه خاص به آن پرداخته نشده و به صورت بنیادی و برای اولین بار به این شکل به آن نگاه می شود.
این روش، توسط این دو دانشمند ایجاد شد. ولی پس از مدتی با یکدیگر به اختلاف برخوردند و از یکدیگر جدا شدند. این اختلاف نظر نشاندهنده این است که این نظریه یک نظریه کیفی است. در پژوهشهای کمی، اندازه گیری و واحد وجود دارد، ولی در پژوهشهای کیفی، چون تفسیرهای متفاوتی انجام میشود و خیلی عمیق به مسائل وارد میشوند و از لایه کمی به لایه کیفی وارد میشوند، این اختلاف نظرها کاملاً طبیعی است.
بنابراین، گراوندد تئوری روی مباحثی وراد میشود که در اصطلاح به آن «پدیده های کمتر دیده شده» میگویند، که هرچه بیشتر کار شود، شناخت هم بالاتر میرود. گراوندد تئوری روی پدیدههایی بحث میکند که کمتر دیده شده و کمتر روی آن بحث صورت گرفته و همین مسئله باعث شکل گیری این نظریه شده است.
قبل از اینکه وارد بحث نظریه شویم و المانهای روش گراوندد تئوری را بررسی کنیم، ابتدا روی خود نظریه بحث مختصری خواهیم داشت.
نظریه، الگوها یا برداشتهای کامل و مشترک از یک رخداد خاص است که کاملاً مبتنی بر واقعیت است. به این معنا که حتماً باید پشت یک نظریه، واقعیتی وجود داشته باشد، حتماً باید آزمایش و تحقیق وجود داشته باشد و در دنیای بیرون کاملاً دارای مصداق باشد و این با نظر، متفاوت است. نظریه، براساس برداشتی که از پدیدهها و رخدادها یا مصداقها، شکل میگیرد، الگوهایی ترسیم میکند که به آن نظریه میگویند. نظریات قطعاً دارای نقص هستند، یعنی هیچ نظریهای نیست که کامل باشد. مشکل دیگری که نظریه میتواند داشته باشد اینکه ممکن است تعمیمپذیر نباشند و دامنه محدودی داشته باشند. نظریات ممکن است منسوخ شوند. شاید هیچ نظریهای وجود نداشته که مطلق باشد و برای همیشه بتوان از آن استفاده کرد. نظریات رشد می کنند، گاهی نظریهای، نظریه مخالف را رد میکند. بنابراین همه نظریات ویژگی ابطالپذیری در طول زمان را دارند، برخی خیلی زودتر و برخی با فاصله بیشتر. این ماهیت پویایی علم و گسترگی عالم را نشان میدهد.
مثلاً نظریه مشهور آبراهام مِزلو که هرم نیازی انسان را مطرح میکند که پایینترین سطح آن نیازهای پوششی و خوراکی است و در سطح بالاتر نیاز به احترام و دوستی، تا سطوح بالاتر نیاز به خودشکوفایی.
این نظریه عملاً در واقعیت وجود دارد و در واقعیت چنین چیزی می بینیم که فقرا ابتدا به دنبال سیرکردن شکم خود هستند تا تهیه کتاب.
ما در پژوهشهای کیفی بخصوص در روش گراوندد تئوری، نهایتاً باید یک نظریه را مطرح کنیم. پس این نظریهای که میگوییم، حتماً باید براساس واقعیاتِ موجود باشد. که این واقعیت در حقیقت پشتوانه نظریه است. هر نظریه باید یک پشتوانه در واقعیت داشته باشد که قابل درک است.
در نظریه برپایه، وقتی یک مسئله را در نظر میگیرید که قبلا به آن پرداخته نشده، یا حداقل از این دیدگاه جدید به آن نگاه نشده، باید ببینید ذی نفعان این نظریه چه کسانی هستند و چه کسانی به نوعی با آن مرتبط میشوند. چون شما که نظریه را مطرح میکنید، باید با افرادی که در این مسئله، نظر، دیدگاه یا پاسخی دارند، ارتباط برقرار کنید. بنابراین در گام اول روش گراوندد تئوری باید این افراد شناسایی شوند و بررسی کنیم که در چه وضعیتی قرار دارند، تا بتوانیم به آن بپردازیم.
به عنوان مثال به موضوعی مانند اقتصاد مقاومتی با روش گراوندد تئوری بپردازیم. اولاً اقتصاد مقاومتی یک مفهوم کاملاً خاص است و برداشتهای متفاوتی نسبت به آن وجود دارد، هم به صورت کلی و عمومی این بحث وجود دارد و هم وقتی در محتواها و context های مختلف قرار میگیرد، مفهوم متفاوتی پیدا می کند و این تفاوت به این معناست که اگر این مفهوم وارد context جدید شود، برداشتهای نسبت به آن تفاوت پیدا میکند. در روش گراوندد تئوری میخواهیم بگوییم که موضوع ما نسبت به یک بافت خاص و در یک محدوده مکانی و زمانی خاص چگونه به آن پرداخته شده است و چه تصور و برداشتی نسبت به آن وجود دارد. عواملی مثل زمان و مکان بسیار مهم هستند.
در خصوص موضوع اقتصاد مقاومتی، تمامی دست اندرکاران تولید، صاحبان کسب و کار، مردم و دولت به نوعی با این مقوله مرتبط هستند و همه اینها می توانند ذی نفعان یا گروههای مرتبط با بحث اقتصاد مقاومتی هستند. اما به این معنا نیست که همه این گروهها و منابع باید بررسی شوند، چون اصلاً امکانپذیر و عملی نیست و از حوصله یک پژوهش خارج است. اما همه این گروهها را باید در نظر گرفت و بعد روی دیدگاه یک گروه خاص نسبت به مبحث اقتصاد مقاومتی بررسی انجام شود. اگر این بررسیها انجام شود و طبق روش گراوندد تئوری مصاحبههای عمیق و متعدد انجام گیرد، باعث میشود که به درک جدیدی از مطلب مورد بررسی برسیم. چراکه در روش گراوندد تئوری مصاحبهها یا بررسیها خطی نیستند و میتوانند بارها تکرار شوند. پژوهشگر می تواند با یک فرد، یک بار و با فرد دیگر چندین بار مصاحبه کند. این مصاحبه ممکن است برای یک فرد ده دقیقه به طول بیانجامد و با فرد دیگر شاید نیاز باشد مصاحبه دو ساعته انجام شود.
نکته: همیشه اینطور نیست که ابتدا به بررسی ادبیات نظری و مصاحبه با ذینفعان بپردازیم، چون بسیاری از مفاهیم است که خیلی وارد ادبیات نظری نشده و زیاد از آنها مطلبی وجود ندارد. اتفاقاً یکی از ویژگیهای روش گراوندد تئوری این است که خیلی روی آن کار نشده است. ممکن است مبحثی مطرح شده باشد، ولی کار پژوهشی روی آن انجام نشده و کسانی روی آن تحقیق نکرده اند. لذا در برخی پژوهشها که روی مفاهیم آن اصلا کار نشده، ادبیات نظری هیچ جایگاهی ندارد و باید با مصاحبه شروع کنید. گاهی اتفاق میافتد که روی مفهومی مثل اقتصاد مقاومتی کار شده است، ولی در بازه زمانی خاص یا از نقطه نظر خاصی به آن پرداخته نشده که در این صورت با روش گراوندد تئوری به آن میپردازند.
بنابراین این مسئله وجود دارد که بسته به اینکه گراوندد تئوری به چه مسئلهای می پردازد، آیا مسئلهایست که دارای ادبیات نظری یا (literature) هست یا خیر؟ متفاوت خواهد بود. اگر دارای ادبیات نظری است، قطعاً از نقطه نظر دیگری به آن پرداخته شده است.
به عنوان مثال نامگذاری سالها: در هر سال، رهبری نامی را بر اساس نیاز جامعه برای آن سال انتخاب میکنند، پس از آن سازمانهای مختلف براساس این عنوان فعالیتهای مختلفی، از جمله همایشهای متعدد برگزار میکنند. هر سازمان با رویکرد جدیدی به موضوع میپردازد و این تشتت، تا پایان سال ادامه دارد. افراد مختلف، در سازمانهای مختلف، اقدامات مختلفی در راستای این موضوع انجام میدهند.
به طور کلی جنبه اول در گراوندد تئوری این است که جامعه ذینفعان را تعیین کنید و از بین آنها جامعهای را انتخاب کنید و به آن بپردازید. اگر اصلاً روی مبحث کار نشده، بخشی از ذینفعان را انتخاب میکنیم، چون در این روش کمیت مطرح نیست.
بحث بعدی، پس از انتخاب گروه ذینفعان و جامعه هدف، بحث مفهومسازی، نکتهای است که بسیار باید به آن پرداخته شود. تمام تمرکز روش گرواندد تئوری روی همین بخش است تا بتوانیم به معانی برسیم. یعنی مفهومسازی فرایندی است که به صورت محوری انجام میگیرد تا ما به یک معنای جدید برسیم. این نظریه، شامل معانی است که در این مفهومسازی به آن افزوده شده و باید روی آن کار کنیم. در روش گرواندد تئوری مسئله مهمی که در تحلیلها وجود دارد، این است که در هر دو روش، چه روشی که در آن به مقوله جدید میپردازیم و هم روشی که در آن از دیدگاه جدید به یک مقوله میپردازیم، هر دوی آنها بخشی از مفهومسازی به حساب میآیند. چه از روش اسنادی و چه از روش مصاحبه استفاده شده باشد. ما در گراوندد تئوری و فرایند مفهومسازی، از نوع تحلیل محتوای Inductive qualitative content analysis استفاده میکنیم و بسامد یا frequency در آن مطرح نیست و استقرایی است، یعنی از یک جز به کل میرسیم. از پایینترین واحدهای معنایی به معنای اصلی میرسیم. این در برابر تحلیل محتوای قیاسی است. با مثالی این مسئله را روشن می کنیم:
مثلاً میخواهیم مفهوم عشق در اشعار حافظ را بررسیم کنیم، باید عناصر دادهای و واحدهای معنایی که در دیوان حافظ هست را پیدا کنیم و بگوییم مصداق عشق و معانی عشق در دیوان حافظ این است. در اینجا تحلیل قیاسی صورت میگیرد، یک مفهوم کل را در نظر می گیریم و مصادیق آن را پیدا میکنیم و جنبههای مختلف آن را بررسی مینماییم. در اینجا اصطلاحاً deductive qualitative content analysis صورت گرفته است. یعنی مقوله کلی وجود داشته و ما به دنبال مصادیق و جزئیات بودهایم. اما در روش استقرایی یا Inductive که در گراوندد تئوری استفاده میشود، بالعکس اتفاق میافتد. به این شکل که ابتدا بررسی میکنیم که دیوان حافظ روی چه مفاهیمی متمرکز شده است و پس از بررسی، به این نتیجه میرسیم که یکی از این مفاهیم، عشق است. در این صورت از روش استقرایی استفاده شدهاست. در حقیقت میخواهیم بدانیم که محوریت و تمرکز اشعار حافظ بر پایه چه مفهوم یا مفاهیمی است.
در جلسه آینده دررابطه با مفهومسازی صحبت خواهیمکرد و تفاوت آن با معنا را توضیح خواهیم داد.