Menu

اخبار کتابخانه

شنبه 22 شهریور 1399
تعداد بازدید: 958
تعداد نظرات: 0

گذری بر زندگانی سید عبدالعزیز طباطبایی، گنج پنهان جهان فهرستنگاری

در ادامه سلسله برنامه های تاریخ شفاهی کتابخانه ها که به همت کتابخانه آیت الله العظمی بروجردی برگزار می شود، مورخ 3 شهریورماه 1399 سالن اجتماعات این کتابخانه میزبان حجت الاسلام والمسلمین علی طباطبایی یزدی بود. در ادامه گزیده ای از خاطرات ایشان پیرامون پدر بزرگوارشان سید عبدالعزیز طباطبایی که از نسخه پژوهان و کتابشناسان مشهور جهان تشیع می باشد را می خوانید:

علی طباطبایی یزدی، پسر کوچک تر مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی و متولد سال 1355 هستم. فرصت این را داشتم که چند صباحی با مرحوم پدرم زندگی کنم. کار قشنگی نیست که کسی از پدر خودش تعریف کند، ولی من به خاطر شخصیت ایشان که عده زیادی در حوزه کتابشناسی و تخصص های ایشان به ویژه در جامعه شیعه به ایشان علاقه مند هستند، باید این رابطه پدر و پسری را کنار بگذارم و صحبت کنم.

یکی از صفات بارز ایشان، اخلاص بود. نسبت به آن هدفی که داشت، فعالیت و زندگی می کرد و همه ساعاتش را می گذراند. لذا برای هیچ کس فیلم بازی نمی کرد. رفتارش هیچ نقابی نداشت و هیچ جنبه و هدف دیگری در هدفش نبود. در زمره نسل و کسانی است که عظمت امیرالمومنین(ع) را دیده اند، چون این عظمت آنها را خیره کرده است، نمی توانند رویشان را به راست و چپ، نام، نان، شهرت، احترام و ... برگردانند. اخلاق ایشان خیلی بی تکلف بود، در رفتارش راحتی خاصی داشت. حتی دلش می خواست که مخاطب او هم خیلی متکلفانه نباشد.

نکته دیگر اینکه، ایشان آرامش درونی عمیق و سکوتی داشت. خیلی کم اتفاق می افتاد که چیزی از ایشان بشنویم. اگر ساعت ها پیش ایشان می نشستید، شاید اصلا چیزی از ایشان نمی شنیدید، مگر اینکه سوالی پیش می آمد و ایشان هم مفصل راجع به آن صحبت می کرد.

ایشان تقریبا با سختی بزرگ شد. مادرش را در همان نوزادی از دست داد، خودش اولین فرزند مادرش بود. بعد از چند سال که هنوز بزرگ نشده بود، پدر ایشان فوت کرد. هرچند از خاندان صاحب عروه بود و بزرگان فامیلی بودند که او را مانند فرزندشان بزرگ کنند، اما خود ایشان، جدایی را اختیار کرد و از همان سن طفولیت در مدرسه مرحوم سید در نجف بود، تا سال های سال که تحصیل کرد و کار کرد و با علامه امینی و با آقا بزرگ تهرانی .... تولیت مدرسه بر عهده ایشان قرار گرفت و متولی مدرسه بود.

یک اهمیتی که مدرسه سید نجف دارد مربوط به خود بنای مدرسه است. ویژگی دوم این مدرسه این است که خیلی از اعلام بزرگ متاخر ما در این مدرسه بوده اند. مثلا حجره شیخ احمد کاشف الغطاء، محمدحسین کاشف الغطاء، حجره سید ابوالحسن اصفهانی که بعدا حجره آقای وحید می شود، حجره آقای خوئی، حجره آشیخ مرتضی طالقانی و بسیاری اعلام دیگر که در این مدرسه بوده اند. خیلی از مقدسین آنجا بودند. حجره آقای بهجت، در نسل قبل از ایشان، شیخ عباس قمی در این مدرسه حجره داشت. می خواستند برای نجف خیابان بکشند. در این کار یک مقداری از مدرسه می رفت، و خیابان می شد. شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در آن دوره که زعامت داشت، به حکومت نهیب می زند که شما هر کاری که می خواهید بکنید، مصالح عامه است، اما مدرسه صاحب عروه صحن دوم امیرالمومنین(ع) است، حق ندارید به آن دست بزنید.

 ایشان سال 1356 به ایران مهاجرت کردند. پدر بر ماندن در نجف اصرار داشت. با اینکه اوضاع بد بود، خیلی ها را دستگیر می کردند، بعضی ها را زندانی می کردند، بعضی ها را می کشتند. به این خاطر اصرار بر ماندن داشتند، چون همه زندگی ایشان در آنجا بود. یک سفر که به سوریه رفته بود. مادرم پدر را آگاه می کنند که به عراق نیاید، اوضاع خطرناک است. ایشان بدون اینکه با زندگی اش خداحافظی کند، از سوریه رهسپار ایران شد و دیگر هم به عراق برنگشت.

ایشان در نجف با کتاب و کتابخانه بزرگ شده است. چرا؟ چون از طفولیت در مدرسه سید بوده است. مدرسه کتابخانه داشت. هسته اصلی تشکیل کتابخانه مدرسه، کتابخانه شخصی مرحوم سیدمحمد طباطبایی یزدی بود. سید محمد فرزند ارشد صاحب عروه است. از جمله، کتاب هایی را می توانید در این کتابخانه ببینید که آقا بزرگ در الذریعه نوشته است.

از پدرم می پرسند که شما از چه زمانی کار فهرستنگاری را شروع کردید؟ او می گوید، از زمانی که من خیلی بچه بودم و ناخن های من نرم و ریز بودند. ایشان می گوید که من بچه بودم و اجازه نداشتم که درب قفسه ها را باز کنم و کتاب های خطی را بردارم. فقط از روی چیزهایی که روی عطف کتاب نوشته شده بود، شروع به فهرست کردن کتاب ها کردم. این دفترچه هنوز هست و در کتابخانه ایشان داریم که با خطی بچه گانه است. حتی بالای ستون های آن گل کشیده است، مثل بچه ها که نقاشی می کشند. بعدا ایشان بزرگ می شوند و تولیت مدرسه هم برعهده ایشان گذاشته می شود، تصمیم می گیرد که کتابخانه مدرسه را بزرگ کند و توسعه دهد. به شکلی که به صورت یک کتابخانه عمومی بزرگ برای نجف دربیاید. چون نجف تقریبا کتابخانه عمومی نداشت.

 مکاتبات ایشان هم در مورد بحث تهیه کتاب و ... الان موجود است. این کار مصادف با تاسیس کتابخانه امیرالمومنین(ع) توسط علامه امینی می شود. وقتی که ایشان متوجه می شوند که علامه می خواهد کتابخانه امیرالمومنین(ع) را تاسیس کند، کلا توسعه کتابخانه مدرسه سید را رها می کند، و به عنوان یک سرباز در تاسیس و گسترش کتابخانه امیرالمومنین کمک می کند.

در ادامه این سال ها، اکثر فعالیت های علمی ایشان، متمرکز در کتابخانه امیرالمومنین(ع) است. هم همراهی با علامه در کارهای الغدیر و مشابه آنها است، هم در بحث تهیه منابع برای این کتابخانه فعالیت می کند.

یک فعالیت دیگر ایشان هم تهیه فهرست نسخه های خطی کتابخانه امیرالمومنین(ع) است. یعنی ایشان علاوه بر همراهی با خود علامه و حاج آقا رضا، پسر ایشان، مسئولیت فهرستنگاری کتابخانه را هم دارند. در همان دوره است که ایشان فهرست کتب فقه و حدیث آستان قدس رضوی را هم تالیف می کنند. در سفرهای مکرری که همیشه به ایران داشتند، توقف های طولانی در مشهد می کنند، تا اینکه فهرست کتب فقه و حدیث آستان قدس رضوی را هم تالیف کنند.

در حقیقت مشاور و مرشد ایشان در کار نسخه های خطی، مرحوم آقا بزرگ تهرانی است. خود ایشان می گوید من نسخه ها را با اجازه علامه از کتابخانه خارج می کردم و به منزل آقا بزرگ تهرانی می بردم، به ایشان نشان می دادم، ایشان من را راهنمایی می کرد، من هم فهرستم را تکمیل می کردم و هم آموزش می دیدم.

پدر بعد از مهاجرت و سکونت در قم، تقریبا هیچ ارتباطی با نجف نداشتند. انقطاع کاملی است. ارتباطات زیاد، از دیگر ویژگی های پدر ما بود. ظاهرا یک تناقضی در شخصیت ایشان بود، از طرفی خیلی آرام مشغول کار خودشان بودند، از طرف دیگر ارتباطات زیادی داشتند. در دفتر تلفن ایشان، از همه دنیا شماره تلفن است.

وقتی پدر در سال 1374 فوت کرد، مجالس ختم زیادی برگزار شد. یعنی از روز اول فوت تا روز چهلم ایشان، مجالس زیادی برگزار شد. علمای تهران در مسجد ارک، بیت آیت الله سید محمدعلی شیرازی-فرزندان آسید عبدالله- در مشهد، دایره المعارف بزرگ اسلامی .... . حسن آقا انصاری، پسر عمه ما، که الان از اعلام پرینستون در امریکا است، آن موقع، جزوه خیلی کوچکی را در شرح حال پدرم چاپ کرد. این جزوه در مراسمی که در ساختمان مجلس برگزار شد، توزیع شد. اسم این جزوه، گنج پنهان بود. الان هم هست.

مرحوم پدر ما شاید یک مقداری از کمالات اخلاقی که دارد به خاطر این است که از بچگی در مدرسه سید بزرگ شد. یعنی همواره با این بزرگان مواجه بود. اینها کسانی بودند که سن شان هم بالا بود. در حالی که الان در مدرسه ها جوان ها زندگی می کنند. در قدیم اینگونه نبود، علمای بزرگی بودند که در مدینه ها بودند.

زمانه ایشان با زمانه ما تفاوت دارد. درست است در هر صورت ایشان محققی است، اما این عنوان ها در آن دوران برای اینها نبود. آقابزرگ تهرانی که کوهی با عظمت است، او را متهم به بی سوادی می کردند. کار پرداختن به کتابشناسی ها و نسخه ها اینقدر رونق نداشت. پیش آیت الله حکیم رفتند و گفتند که جایز نیست به ایشان شهریه بدهید. چون علم ندارد، اسم مولف ها و کتاب ها را می نویسد. اگر سواد داشت که کتابی می نوشت. آقای حکیم در مقابل این حرف، شهریه آقا بزرگ را دو برابر می کند.

شرایط زمان پدر ما با شرایط امروز ما متفاوت است. با همین نسبتی که تفاوت وجود دارد، نتیجه دادن هم متفاوت است. آن حجم انبوه و کوه یادداشت هایی که مرحوم پدرم داشته است، با همان سختی ها و کند بودن ارتباطات و کارها، چقدر زیاد است، اما حجم خروجی امروزی نه فقط من، بلکه همه هم نسل های ما همینگونه است. یا حجم آن پایین است، یا کیفیت پایین است. با آن دقت و حوصله و حجم بزرگی که آثار آنها داشتند، واقعا اعجاب انگیز است.

دوره ای که پدرم در قم بود، در ابتدا دوره مرتبی نبود. یعنی ابتدای آن، ایام انقلاب بود، شلوغی ها، تعطیلی ها، بحث های سیاسی .... . بعد هم که ایام جنگ و بمبباران و جبهه و... اصلا اوضاع مرتبی نبود. فعالیت موسسات هم در آن دوره، یک فعالیت حداقلی است. ایشان تا آخر عمر یک استقراری در منزلشان دارند، و کار می کنند، و راهی را که می روند، راه دو استادش یعنی علامه امینی و آقابزرگ تهرانی است. عمده آثار ایشان در حاشیه آثار این دو بزرگوار است. یا کارهای کتابشناسی و تراجمی شیعی است که در حقیقت متن کار آقابزرگ تهرانی است. یا در حوزه فضائل نگاری و امیرالمومنین(ع) است که حوزه کاری علامه امینی بود. آثار ایشان معمولا در یکی از این دو دسته است. خانه ایشان به نوعی محل آمد و رفت اهل قلم و بزرگان علما و نویسندگان بود. کتابخانه شخصی و خانه ایشان یک جای تقریبا عمومی بود.

مرحوم پدر ما آدم شناخته شده ای در جامعه نبود. اما اهل قلم و تحقیق همه  ایشان را می شناختند و در ارتباط بودند. به قول حاج آقا سید احمد اشکوری می گفتند که آقا عزیز طباطبایی همزه وصلی بود. یعنی خیلی از افراد را که ما نمی شناختیم، در منزل ایشان با آنها آشنا می شدیم و می شناختیم. این فضا یک فضای کاری بود.

یک ویژگی پدر، همین کتابخانه ایشان بود. ایشان، به خاطر سفرهای متعددی که به خارج از کشور داشتند، گاهی کتاب هایی را می آوردند که برای جمعی که در ایران بودند، خیلی مغتنم بود که کتابی که از فلان جا آورده اند را ببینند و برای آنها تازگی داشت.

ادامه دارد...

 

 

 

تصاویر
  • گذری بر زندگانی سید عبدالعزیز طباطبایی، گنج پنهان جهان فهرستنگاری