"... گلخن شدم تا صاف کردم سينه را / دادم از خاکستر گلخن صفاي آينه را / [...]رندان حق شناسي در لباس ديگر است / پر بلا منماي زاهد خرقه پسند را..."
(آغاز)
"... چون عشق خواهم دشمني اي جان ايمن خفته را / تا باز صدره هر شبي تغيير جاي او دهم / وحشي شکايت مي کند از روزگارش عاقبت / ايام رشک عشق کو تا من سزاي او دهم"
(انجام)